پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۱۷

نغمه ای قدیمی تو را می برد

تصویر
گاهی همینجور که روی کاناپه نشسته ای، یک آهنگ یا نغمه ای قدیمی تو را با خودش می برد. من هم مقاومت نمی کنم. همراه می شوم. انگار می روم جایی که قبلا آنجا نبوده ام و نمی شناسم اش. جایی شاید در اعماق زمین ... یا بالای سخره ای یا حتی گاهی جنگل یا کنار ساحلی ... نمی دانم. حالا در اتاقی قدیمی هستم. اتاقی که قبلا هرگز در آن نبوده ام ولی احساس غریبی هم به من دست نمی دهد. تو گویی اینجا را می شناسم. بویی که در این اتاق جاری ست برایم آشناست. سکوت در همه جا حکمفرماست. آن روبرو پنجره ای می   بینم: با شیشه های مات و بعضی ها شکسته. روی تاقچه ی چوبی پنجره گلدون سفالى زیبا با یک شمعدانی دیده می شود. پرده ی سبزی با نقش گل های ریز سرخابی آویزان است. نزدیک می شوم. شمعدانی ها خشک شده اند. و بوی مرطوب پر از خاک پرده ها مشامم را می زند. ناگهان به گوشم نوایی می رسد که آرام زمزمه می شود. نوایی موسیقیایی .... عین همین نوا ... از لابلای شیشه های مات نگاه می کنم و دنبال صدا می گردم. آنور شیشه خیابانی سنگفرش را می بینم که دور تا دور آن را خانه هایی که حیاط شان با نرده های سفید محصور شده اند گرفته اند .