پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۶

انگار جایی دیده ام تو را

تصویر
نشسته ای مثل کولی های غریبه کنار درخت زیتون، رو به دریا... نه ... کاج است... ولی همیشه زیتون دارد. روی چمن دراز می کشی و رویت را از من بر می گردانی،  می دانی که با تلاقی نگاهت،  حکایت دیگری خواهم شنید ...   مست می شوی و مست می کنی  بی پروا و سرکش ...   چشمانم را می بندم،   تا به اعماقت نفوذ کنم،  اما تو بیدار می شوی انگار و با هر دم و باز دم ملول من، دریا می شوی انگار و پرده هایت نوای تو را تا انتهای دلم می برد. یکی می شویم و با سوز من تو ساز می کنی .... بخوان ... ساز من ! بخوان سوز من! شور شو ... عشق شو ... بگذار هر لحظه که تو را می بینم بگویم: نگفتم می شناسمت؟ نگفتم که انگار جایی دیده ام تو را؟ نفس های تو سالهاست با نفس های من عجین بوده است...

سازی جدید و آوازی جدید

تصویر
ونسان ونگوک نقاش شهیر هلندی می گوید: در دیوانگی لذتی وجود دارد که فقط خود دیوانه ها از آن سر در می آورند. رمانتیک ها هم از این قانون مستثنا نیستند. آنها هم نگاه خودشان را دارند. نگاه آنها به آدمها، طبیعت، پول، عشق و حتی اشیاء نیز نگاهی متفاوت از دیگران است. این نگاه شامل حال «ساز» هم می شود. بله ساز! راستش مدتی بود که به سرم افتاده بود تا سازی جدید بخرم. تاکنون هر چه آکاردئون داشتم، همه شان قرمز رنگ بودند. اینبار بر این شدم تا اگر آکاردئون خریدم، رنگ دیگری داشته باشد. مثلا رنگ سفید! دلم می خواست که وقتی در کنارش ظاهر می شوم با یک پاپیون سیاه خوش دست، همه بگویند که اینها چقدر به هم می آیند. ولی وقتی یکی از همین سفید رنگ ها را امتحان کردم، دیدم باب دل من نیست. زیبا و شیک و با کلاس بود، ولی اندرونم را انعکاس نمی داد. از این رو وقتی دیروز در اسلو، در حین تمرین ها با ساز جدیدی نواختم احساس کردم که به روح من نزدیک تر است. رنگش البته قرمز بود. مثل قبلی ها، ولی صدایش دلنواز بود. به صاحب آکاردئون گفتم که آیا آنرا با مال من طاق می زند. و او قبول کرد. و در آنی به هم زدن یک آکاردئون