پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۰

«زنان بدون مردان» یا بدون همه چیز!

تصویر
دیشب فیلم «زنان بدون مردان» «شیرین نشاط» اجازه نداد بدون چشمان تر از سالن سینما بیرون بیایم. بسیار تکان دهنده بود. از اون فیلم هایی که باید دیدش. چندی پیش خود شیرین نشاط برای نمایش فیلمش به اسلو آمده بود. من نرسیدم که ایشان را زیارت کنم. ولی دیشب فرصتی شد تا اثر او را ببینم. و مهمان اندکی تامل شوم. چقدر زیبا بود. گر چه داستان فیلم که از رمان «شهرنوش پارسی پور» گرفته شده، قرار است که یک برهه از تاریخ ایران ـ و حوادث حول و حوش واقعه ی کودتای 28 مرداد ـ را ورق بزند، ولی مثل یک شعر شروع می شود. و مثل تابلو ی نقاشی پیش می رود. صحنه های زیبای فیلم، رنگ ها، دکور و صدا نشان از یک فیلم هنری داشته و بیان کننده ی احساسات ظریف کارگردان است. دیکلمه ی زیبای مونس ـ یکی از چهار شخصیت زن فیلم ـ در پس زمینه فیلم ارتباط خود را از همان اول با بیننده برقرار می کند. و این کلمات در حالیکه او خود را از ساختمان بلندی به پایین پرت می کند، در قلب و روح آدم می نشیند. ولی ما در ادامه فقط چادر دخترک را می بینیم که از ساختمان پرت می شود. مونس خود سقوط نمی کند. او پرواز می کند. و از همین جا پیام فیلم معلوم است.

از سری نامه های من (1)

تصویر
سالها پیش موقعی که 22 ـ 23 سالم بود، جزو جوان هایی بودم که همواره می خواستم برای زندگی ی بی معنایی که در ایران داشتم توضیحی داشته باشم. از این رو نامه نگاری های من به فامیل، دوستان و آشنایان بخشی از زندگی من شده بود. نامه ی پیش رو یکی از آنهایی است که برای یکی از بهترین دوستان ایام جوانی «ک» نوشته ام. تاریخ نامه به سال 1367 خورشیدی بر می گردد. در آن زمان او مقیم آلمان بود. ادبیات بکار رفته در این نامه بیشتر حکایت از سانسور دارد تا انعطاف احساسی من. در واقع من سخن هایم را زیر این اصطلاحات ادیبانه پنهان می کنم. ... باری، بار دیگر این نامه ی من است که بدست تو می رسد. و این بخاطر این است که فراموش نشده ای و در قلب ما جای داری. بخاطر این است که هنوز دلتنگی هایم و صدای دوستی ام بلندتر از همه ی حرفهایم است. بخاطر این است که هنوز که هنوز است در ته جبیم نفس هایی دارم که در بازار محبت خرج کنم. گر چه قلبم درون سینه سنگینی می کند ولی هنوز موسیقی عشق را در گوشه ـ گوشه ی آن توانم شنید. می دانی «ک»، بهار سر رسیده است. بهار. بهار ما. زیباتر از ما. فقط خارج از ما. دیداری بی رمق غصه ی چش

Yardan qonaq gələn yel

تصویر
Oturmuşdum birdən belə yel əsdi Duyunca ətrini dedim ki sənsən. Həmişə səndən öncə ətrin gəlir Bilməm güllük sənmi yoxsa çəmənsən? Yelə sarı qaçıb qapını açdım Səni qarşılamağa hazır oldum Amma səni qapıda görməyincə Sevinc yerinə hıçqırıqla doldum. Sanmışdım ki peşman olub gəlmisən Buna görə güldüm səndə güləsən Bütün göz yaşlarımı saxlamışdım Bir gün gələndə sən onu siləsən Kəşkə peşman olub mənə gəlirdin Məndə inan bağışlıyardım səni Ətrin gəlib, amma nə fayda sənsiz İstəmirəm sənsiz gələn ətrini. Əgər bir azca etməsəydin inad Yə`qin bugün mənim yanımda idin Artıq yeldən ətrini diləməzdim Çünkü özün canım-qanımda idin *** Düşüncələrimdə dalğın idim ki Bir səs gəlib qapını daldan örtdü Özümə gəldim ki görəm nə olmuş? Birdən gələn kimi, birdən də ötdü! Nisgil qalıb ürəkdə axır niyə, Qonaq gələn yelə salam vermədim? Bundan belə yellər çox əsdi ancaq Yarımdan heç ətir nişan görmədim...